سریش آباد قروه که شلوغ شد، رسول پیشاپیش با نیروهای اعزامی سپاه همدان به آنجا رفت و امنیت را در آن منطقه برقرار کرد.
رسول جزو اولین کسانی بود که سپاه ملایر را تشکیل دادند. خودش نیز مسئول اطلاعات سپاه این شهر شد. کارشان درگیری با بقایای ساواک و منافقین بود. وظایفشان را با چنان قاطعیتی انجام میدادند که تنها در یک مورد در شهر کوچک ملایر، ۱۵۰ نفر از ضدانقلاب را دستگیر میکنند. شاید جنگ در شهریور سال ۵۹ شروع شده باشد، اما برای رسول از زمانی رقم خورد که احساس کرد انقلاب برای حفظ و قوام خود به مردان مجاهدی چون او نیاز دارد
زمانی که قبل از سفر، برای خداحافظی خدمت مقام معظّم رهبری رفته بود، بعد از فرودگاه به من زنگ زد و گفت: «وقتی رفتم خدمت آقا، آقا فرمودند که سلام من را به اصحاب سیّدالشهداء برسان. نمی دانم منظور حضرت آقا چیه؟ آیا رزمندگانی که در بوسنی می جنگند را اصحاب سیّدالشهداء می دانند یا چیز دیگری است؟» سفر آخر ایشان بود و دیگر برنگشت.
ادامه آرشيویک مدت بود که روغن ماشین کم شده بود. محمود راه افتاد رفت چند شهر دیگر، روغن ماشین گیر آورد. چند حلب برداشت و آورد ملایر. همان در سپاه ملایر که رسید، عموش از راه رسید. محمود را دید. گفت «محمود جان، یک قوطی از این روغن ماشین ها رو به من می دی؟»
ادامه آرشيومصطفی همیشه به شوخی و جدی قبر خالی کنار شهید تاجوک را نشان می داد و می گفت:
“این جا را برای خودم نگه داشتم”
اما شب قبل برادرش شهید حیدری را در خواب دیده بود که می گوید:
“فردا شب برای من مهمان می آید”