نمیتوان تاریخ کشور بوسنی را نوشت ولی نامی از او به میان نیاورد. او برای تمام مسلمانان وطن پرست بوسنی یک قهرمان است. در زمانی که مسلمانان تحت محاصره بودند و تحریم سلاح آنها را در دفاع از خود ناتوان ساخته بود، چنگیچ از ارتباطات جهانی خود استفاده کرد تا به کمک آنها بیاید.
آنها از ما نه غذا که سلاح می خواستند و شعارشان در همهجا این بود که: نمیخواهیم با شکم سیر به دست دشمن سرهایمان بریده و شکمهایمان دریده و در مقابل چشمان اشکبارمان زنان و کودکانمان قتلعام گردند. به جای غذا به ما سلاح بدهید
روی سنگ در دو محراب کوچکتر راست و چپ که دو حاشیه کوچک نقره ای دارد به دو زبان فارسی و بوسنیایی نوشته شده:
به یاد شهدای ایرانی که جان خود را برای تحقق صلح در کشور بوسنی و هرزگوین نثار کردند.
سلیمان افندی چلیکوویچ در این مراسم ضمن گرامیداشت یاد و خاطراه شهدای جنگ بوسنی و هرزگوین، جمهوری اسلامی ایران را یکی از دوستان واقعی و راستین بوسنی و هرزگوین عنوان کرد که در تمام شرایط به خصوص روزهای سخت و دشوار جنگ در کنار دولت و مردم بوسنی ایستاد.
از کتاب های «لبخند من، انتقام من است» ، «کارت پستالهایی از گور» و «خداحافظ سارایوو» در این مراسم رونمایی خواهد شد.
فراخوان شرکت در پیاده روی مارش میرا تا تاریخ ١٣٩٧/١/٢٧ تمدید شد.
تشکل مردمنهاد رهروان ستارگان هدایت با همکارى کالج فارسی بوسنیایى، به مناسبت بیست و سومین سالگرد نسلکشی سربرنیتسا برگزار میکند:
گردهمآیی بینالمللی فعالان صلح و مقاومت در بوسنی و هرزگوین، همزمان با راهپیمایی مارش میرا
او به ما گفت که او با میلوشویچ توافق کرده تا دو تیم در راستای عادیسازی روابط میان صربستان و کرواسی کار مذاکره کنند. با این حال، لازم بود که ایده اصلی این مذاکرات را پنهان نگه داریم…
البته امروز خیلیها ممکن است بگویند امضای توافقنامه اشتباه بود و باید جنگ ادامه پیدا میکرد. این افراد شرایط آن زمان را مدنظر قرار نمیدهند و از دور به ماجرا نگاه میکنند…
آنچه در پی میخوانید مقاله منتشر شده توسط نشریه گاردین در مورد راتکو ملادیچ قصاب بوسنی است:
در ژوئن ۱۹۹۷، یک افسر ارتش یوگسلاوی به نام میلان گانج در خانه اش یک پیغام تلفنی مهم دریافت کرد. مشکلی در سر کار او ایجاد شده بود که باید سریعاً برطرف میشد.
کار گروهبان گانج را میتوان نوعی هتل داری دانست. او از مشاغلی مانند آشپزی و حمل غذا در پادگان به کار خوشایند نگهبانی از زنجیرهای از مهمانسراهای محافظتشده ارتش یوگسلاوی که بهصورت سنتی برای پذیرایی از اعضای عالیرتبه مورد استفاده قرار میگرفت، ارتقا یافته بود. مردی که در این روز تابستانی به او زنگ زده بود سربازی بود که در یکی از این اقامتگاه های ییلاقی کار میکرد، در جایی به نام راجاک در جنگلهای مرکز صربستان. تعدادی مهمان غیرمنتظره وارد شده بودند. سرباز جرئت نکرد تلفنی توضیح بیشتری بدهد ولی اصرار داشت که گانج سریعاً خود را به محل برساند.
لحظاتی بعد تلفن او برای بار دوم زنگ خورد. این بار دستیاری در دفتر فرمانده ارتش یوگسلاوی به گانج دستور داد سریعاً به راجاک رفته و به مهمانان رسیدگی نماید. قرار شد زمانی که او به محل رسید اطلاعات لازم را دریافت کند. او سوار ماشین خود شده و به سمت جنوب حرکت کرد.
دو ساعت بعد، زمانی که خورشید طلوع کرده بود به راجاک رسید و گروهی در حدود دوازده نفر از مردان مسلح را در لباس غیر نظامی دید که در حال وقت گذرانی در کنار دروازه ورودی بودند و سپس دلیل تمام پنهان کاریها قدم زنان از لابی هتل بیرون آمد، آن چنان که گویی فرمانده این مکان اوست: فردی که شکم بیرون زده و صورت سرخش را گانج در صدها بخش خبری در مورد جنگ بوسنی دیده بود – ژنرال راتکو ملادیچ.
گانج به یاد میآورد: “من متعجب و ترسیده و گیج شده بودم، اول به خاطر این که این اتفاقات در مجموعه زیر نظر من میافتاد و من هیچ آگاهیای از وقوعش نداشتم. دوم این که میدانستم راتکو ملادیچ توسط دادگاه بینالمللی کیفری یوگسلاوی سابق متهم شده است. به همین دلیل در آن لحظه در حالت اضطراب به سر میبردم.
گانج در ترسیدن از حضور ملادیچ تنها نبود. ژنرال متهم به بدترین جنایتهایی شده بود که اروپا از زمان نازیها شاهدش بوده است. ژنرال صرب بوسنی بر سه سال محاصره سارایوو و تهدید ساکنانش با خمپاره و تکتیرانداز نظارت داشت. همچنین زمانی که نیروهایش به اقلیت مسلمان سربرنیتسا حمله کردند او خود را ابزار مجازات ملی دانست. او ابراز کرد که غارت سربرنیتسا تلافی نسلکشی صربها در زمان حکومت عثمانیان است. ملادیچ به زنان مسلمان به اسارت درآمده که وحشتزده بودند اطمینان داد که عزیزانشان در جای امنی هستند اما در همان زمان سربازان او در حال جمع کردن و سلاخی ۸۰۰۰ شوهر و فرزندشان بودند. افسر سرخ صورتی که آمده بود تا در مهمانسرای گانج اقامت کند تحت تعقیبترین مرد دنیا بود.
ملادیچ و همراهانش یک ماه در راجاک به سر بردند و سپس در میانه شب به سمت یک اقامتگاه نظامی دیگر در استراگاری نزدیک شهر کراگوژواک حرکت کردند. این اقامتگاه جنگلی مجهزتر بوده و دارای زمینهای ورزشی، استخر و میز تنیس روی میز بود. جنگلهای اطراف آن پاتوق شکارچیان و پر از گوزن و مافلون، یک گونه قوچ با شاخهای پیچ خورده بود.
ژنرال یوردی چورچین، یک دوست خانوادگی قدیمی ملادیچ یک روز معمول فراریان را این طور توصیف میکند: “ما در جنگل قدم میزدیم، شطرنج، ورق یا تنیس روی میز بازی میکردیم، ناهار میخوردیم و بعد باز کمی قدم میزدیم.”
این تصمیم نظامیان عالیرتبه یوگسلاوی بود که ملادیچ مخفی مانده و در عین حال در رفاه باشد. به این منظور یک بخش کامل، مرکز نیروی انسانی سیام که در اصل تشکیل شده بود تا مسئول حمایت از افسران سابق صرب بوسنیایی باشد، دستور یافته بود که مراقب ملادیچ باشد و یک نیروی حفاظت شخصی گسترده برای این کار تأسیس شده بود.
جووو جوگو، یک افسر سابق که مسئول حفاظت شخصی ملادیچ بود میگوید: “برای سر ملادیچ جایزهای پنج میلیون دلاری تعیین شده بود و لازم مینمود که واحدی تشکیل شود تا از او در برابر جایزه بگیرها و مجرمان حفاظت نماید. این واحد بخشی از مرکز نیروی انسانی سیام در بلگراد بوده و از حدود صد نفر از اعضای جمهوری صربسکا تشکیل شده بود”
دولت یوگسلاو اسلوبودان میلوسویچ قاطعانه هرگونه مسئولیت در جنایات گسترده مرتکب شده توسط نظامیان صرب بوسنی را انکار کرد، اما تدابیر دقیق اندیشیده شده در بلگراد برای حفظ امنیت و راحتی ملادیچ بعد از جنگ گواهیای بر پیوندهای نزدیک آنهاست. در دوره بعد از جنگ بوسنی ارتش یوگسلاوی نیرویی با اکثریت صرب بود و تا آنجایی که به فرماندهان آن مربوط میشد، ملادیچ یکی از آنها بود.
علاوه بر گروه محافظین، ملادیچ یک راننده، آشپز شخصی و حتی یک خدمتکار شخصی داشت که اواخر زمستان هر سال همراه او به راجاک سفر میکردند. زمانی که فصل تمام شده و شکارچیان گوزن متفرق شده بودند، کاروان ملازمین باز میگشتند. در این دوره، ملادیچ بخش زیادی از وقت خود را در بلگراد، در خانه خود در خیابان بلاگوجا پارویچا در محله مرفه نشین کوشوتنیاک میگذراند. او به رستوراندارها و مسابقات فوتبال در پایتخت صربستان میرفت. فیلمی از این روزها یک ملادیچ خونسرد را نشان میدهد که در استراگاری تنیس روی میز بازی میکند و مهمانیهای خانوادگی برگزار مینماید.
مردان و زنانی که به ژنرال فراری کمک کردند تا این گونه در آرامش باشد او را یک قهرمان ملی میدانستند که ظهور صفات جنگجویی مردان افسانهای صرب در دوران گذشته بود. آنها بهگونهای خود را متقاعد کرده بودند که این مرد بددهان بازتابی از گذشته قهرمانانه صربستان است. ولی برای این که وفاداری آنها دچار ضعف نشود به آنها عکسهایی از بچههایشان نشان داده میشد تا از بهای خبرچینی آگاه باشند.
در چهارده سال دوره متواری بودن ملادیچ، او به صفی از مؤسسات و گروهها برای جلوگیری از دستگیر شدن تکیه میکرد. اول ارتش صربستان، سپس دستهای وفادار از ستوانهای صرب بوسنی نزدیک به خود و در نهایت زمانی که حلقههای اطراف او مانند لایههای پیاز خشک شده فرو افتاد به خانواده خود تکیه کرد.
ملادیچ در جنگ متولد شد. او فرزند زمان جنگ خانوادهای پارتیزان در کوههای جنوب شرق سارایوو بود. پدرش نادجا در سال ۱۹۴۵ در جنگ با نیروهای اوستاشا که توسط نازیها پشتیبانی میشدند کشته شد. بعد از مدتی کارآموزی در یک کارگاه قلع سازی، ملادیچ راه پدر را ادامه داده و به ارتش پیوست. او به مدرسهه افسری رفت و فرمانده واحدهای ارتش یوگسلاوی در مقدونیه و کوزوو شد.
در سال ۱۹۹۱، زمانی که ملادیچ به درجه کلنلی رسیده بود، کشور تجزیه شد. او توسط ارتش یوگوسلاوی برای جنگ علیه نیروهای کروات جداییطلب فرستاده شد. آنجا او با کارهایی مانند حضور در عملیات خنثی کردن مین شهرتی به عنوان یک فرد شجاع که شجاعتش کم از کله شقی نداشت به دست آورد. زمانی که سال بعد دامنه جنگ به بوسنی گسترش یافت، ملادیچ و افسران صرب بوسنیایی همراهش، یونیفرمها و نشانهای خود را از تن درآوردند و سرسپردگی آنها یک شبه از یوگسلاوی به جمهوری سرپسکا (Republika Srpska) تغییر کرد. این در حالی بود که مأموریت و رهبری نهایی آنها تفاوتی نکرد و به گسترش قلمروی صربها، تحت سلسله فرمانهایی که از سوی رئیسجمهور اسلوبودان میلوسویچ در بلگراد صادر میشد، ادامه دادند.
او به عنوان یک ژنرال خود خوانده، کمک کرد تا همسایگان سابقش در سارایوو تحت محاصره و بمباران قرار بگیرند که این محاصره به عنوان طولانیترین محاصره شهری در تاریخ جنگهای معاصر ثبت شده است. سه سال و نیم بعد، ده هزار نفر از ساکنان شهر کشته شده بودند. در کنار رادوان کارادزیچ به عنوان فرمانده ارتش صرب بوسنی او کارزاری وحشیانه به راه انداخت تا بوسنی را تجزیه کرده و یک جمهوری سرپسکای خالص شده از نظر نژادی ایجاد نماید. در عین مشغولیت به جنگ، ژنرال ملادیچ گهگاه تعطیلات را مرخصی میگرفت تا در کنار همسر و فرزندان بزرگش دارکو و آنا که در امنیت در بلگراد به سر میبردند استراحت کرده و با یکدیگر بازیهای تختهای مورد علاقه او را بازی کنند.
در این زمانها هیچکس اجازه نداشت تا به سیاست یا جنگ اشارهای کند ولی این کار نتوانست از فروپاشی خانواده بر اثر جنگ جلوگیری کند. آنا در ابتدای دهه سوم زندگی خود بود و عاشق یک دکتر جوان شده بود، یک فعال حقوق بشر که عقیده داشت پدر زنش یک مجرم جنگی است. او تنها به شرطی حاضر به ازدواج با آنا بود که او از پدرش ابزار برائت کند. او که جرئت این کار را نداشت و نیز نمیخواست از عشق خود و آرزوی ازدواج با او بگذرد یک شب در فوریه ۱۹۹۴ بعد از بازی کلت مورد علاقه پدر خود را از داخل ویترین برداشته و به سر خود شلیک کرد.
ملادیچ نمیتوانست خودکشی فرزند خود را قبول کند. او آرامش را در متهم کردن دشمنانش یافت. با این اتهام زنی، او بار سنگین تقصیر را از روی دوش خود برداشت و به نفرت خود از غیر صربها افزود.
ژنرالهای صرب در ارتش یوگسلاوی آماده بودند تا فارغ از تمام اتهامات دهشتناک ملادیچ به او پناه دهند، ولی با ورود به هزاره سوم میلادی خود صربستان در حال تغییر سریع بود. میلوسویچ در اسلوونی، کرواسی، بوسنی و بعد دوباره در ۱۹۹۹ در کوزوو (که به عنوان مهد تمدن صرب شناخته) میشود، شکست خورده بود. رؤیای صربستان بزرگ متلاشی شده و تنها جزئی تضعیف شده از آن باقی مانده بود.
سقوط میلوسویچ از قدرت در ۵ اکتبر سال ۲۰۰۰ و انتقال او به دیوان کیفری بینالمللی در ماه ژوئن همان سال، ملادیچ را نگران کرد. او هیچ وقت طرفدار میلوسویچ نبود، ولی رژیم او را تحت حمایت و پشتیبانی قرار داده بود و حالا این حمایت متوقف شده بود. چرچین دوست قدیمی ملادیچ این گونه به یاد میآورد: ” شبی که آقای میلوسویچ دستگیر شد، ملادیچ در آپارتمان من بود و آن شب آن جا را ترک کرد. بعداً که او را دیدم و با او صحبت کردم متوجه شدم که او به وضوح نگران امنیت خود و افراد نزدیک به اوست. او مصمم بود که مادامی که زنده است تسلیم نشود.”
ملادیچ آن قدر باهوش بود که بفهمد که دیگر نمیتواند برای امنیت خود به دولت بلگراد تکیه کند. او به سرعت اقامتگاه خود را تغییر داد، کرچمار نزدیک والجوو، یک سرپناه دوره تیتو به زیبایی استراگاری ولی با حصارهای محکمتر و سنگرهای زیرزمینی. از آن زمان به بعد، ملادیچ در حال عقبنشینی بدون توقف بود چون دولت بعد از میلوسویچ در بلگراد دائماً اعلام میکرد که بر تمام ساختار امنیتی کشور مسلط است. بازنشستگی ملادیچ از ارتش به صورت رسمی در سال ۲۰۰۲ اعلام شد و در ابتدای ماه بعد بیانهای صادر شد که طی آن همکاری با دادگاه بینالمللی جرائم یوگسلاوی سابق (ICTY) قانونی اعلام شد. دورهای که در آن ملادیچ میتوانست در دوره فراری بودن خود از استخر و سونای لوکس برخوردار باشد به پایان خود نزدیک میشد.
با وجود بیمیلی، ژنرالها به ملادیچ گفتند که باید کرچمار را ترک کند ولی پاسخ اولیه او نافرمانی همراه با توهم بود. او به محافظین خود دستور داد که در جای خود باقی بمانند. این دستور باعث کلید خوردن یک بنبست مشکلساز در می سال ۲۰۰۲ شد که طی آن ارتش بالگردهای خود را بر روی پایگاه به حرکت درآورد تا این حمله ساختگی موجب ترس و تسریع خروج ملادیچ شود. روز اول ماه ژوئن ملادیچ در برابر فشارها تسلیم شد و برای خروج امن از پایگاه وارد مذاکره شد. ارتش قبول کرد که گروهی نقلیه را مأمور رساندن او به محل بعدی اختفای او کند.
ملادیچ آسایش حمایت صد در صد ارتش از خود را از دست داد و نزول او به تنهایی و فلاکت آغاز شد. شبکه حمایتگر او یکشبه از تمام ارتش یوگسلاوی به گروهی اندک از دوستان نزدیک او در جنگ بوسنی آب رفت.
شبکه حمایت از ملادیچ توسط جوگو اداره میشد. این کلنل سابق صرب بوسنیایی، سرسختانه به ملادیچ وفادار بود و یک سری آپارتمان را برای سکونت او در محلهای در بلگراد اجاره کرد. چمنزارهای سبز، پیادهروی در بین درختان و زندگی به سبک یک کهنه سرباز برجسته جنگ با واقعیتی از جنس بتون در زندگی شهریی صربستان جایگزین شده بود.
میلوش شالیچ وکیل ملادیچ میگوید: “بعد از آن که ارتش اعلام کرد از ملادیچ مراقبت نمیکند، او به پیش جوو جوگو و تیم کوچکی از نفراتی که از او حمایت میکردند، رفت.” در بلگراد او در آپارتمان ساکن شد و غذا و روزنامه برای او میآوردند. ضمن این که بر خلاف اقامتگاههای نظامی، خانواده او نمیتوانستند به دیدن او بیایند.”
میودراگ راکیچ از دستیاران ریاست جمهوری که شکار ملادیچ را هماهنگ میکرد میگوید: “آپارتمانهای اجاره شده مشخصات دقیقی داشتند. آنها باید ساختمانهای بزرگی میبودند. ولی هیچ وقت طبقه اول یا آخر اجاره نمیشد. او میخواست از نگهبانان یا دوربینهای امنیتی دور باشد.”
در ماههای اول او مدام جابهجا میشد تا زمانی که شبکه آپارتمانی در خیابان یوری گاگارین یافت که ملادیچ در آن احساس امنیت میکرد. او تنها چند خانه با محل سکونت کارادزیچ فاصله داشت. دو فراری نسلکشی اکنون به فاصله چند خانه از هم زندگی میکردند. با وجود نزدیکی، هیچ شواهدی دال بر این که آنها همدیگر را ملاقات کرده باشند وجود ندارد. در آن زمان آنها حاضر به تحمل یکدیگر نبودند و بازرسان عقیده دارند که بین شبکههای پشتیبانی آنها هیچ همپوشانیای وجود نداشت.
این دو مرد رویکردهای متفاوتی در دوران فرار خود در پیش گرفتند. کارادزیچ با جا زدن خود به عنوان یک درمانگر سنتی در انظار عمومی ظاهر شد اما ملادیچ حاضر به ایجاد هیچ تغییری نشد و انضباط نظامی خود را حفظ کرد. استفاده از گوشیهای تلفن همراه را در آپارتمان ممنوع کرد و بیرون رفتن او از خانه تنها به قدم زدنهای عصرگاهی گاه و بی گاه در کنار رودخانه سارا همراه با دراکو تنها فرزند باقیماندهاش محدود میشد.
در این زمان، حلقه محدود مردان و زنان دور ملادیچ او را مهمانی پرتوقع یافتند. او قبل از ورزش صبحگاهی روزانه شیر گرم و عسل میخواست. طبق تقاضای او تمام غذاهای مصرفی باید تازه بوده و مواد اولیه باید در همان روز خریداری میشدند. اگر غذاها تا عصر مصرف نمیشدند به سطل زباله سپرده میشدند. میوه و سبزیها باید از مغازههای متفاوت خریداری میشدند زیرا خرید از تنها یک فروشگاه میتوانست حساسیت برانگیز باشد.
در زمانهای مخفی بودن، ملادیچ بسیار به ظاهر خود اهمیت میداد و هر روز صورت خود را اصلاح میکرد. یک بار یکی از کسانی که از او مراقبت میکرد پرسید چرا هر روز طوری به ظاهر خود میرسد که انگار جلسهای تجاری در پیش دارد. او در پاسخ گفت در زمان مرگ شما هر ظاهری داشته باشید این ظاهر را تا ابدیت بعد از مرگ حفظ خواهید کرد. او بسیار از دندانهایش نیز مراقبت میکرد اما علت آن بود که میترسید مراجعه احتمالی به دندانپزشک امنیت او را به خطر بیندازد.
زندگی ملادیچ اینگونه ادامه داشت تا ۱۲ مارس ۲۰۰۳، زمانی که تمام کشور ناگهان پس از بروز خشونت به ورطه پریشانی افتاده بود. زمانی که زوران جیندیچ، نخستوزیر صربستان وارد یک ساختمان دولتی در بلگراد میشد هدف گلوله یک تکتیرانداز قرار گرفت و کشته شد. این قتل به دستور مجموعهای از رهبران گروههای شبهنظامی و سران سازمانهای خلافکار صورت گرفت. آنها تصور میکردند که این قتل میتواند مانع اجرای طرحهای جیندیچ برای سرکوب جرائم سازمانیافته و همکاری او با دادگاه بینالمللی جرائم کیفری گردد.
تیراندازی به جیندیچ ضربهای سهمگین به کشوری بود که پس از دوران آشفتگی و خونریزی میلوسویچ به دنبال آرامش میگشت. نیروهای امنیتی ادعا کردند که این قتل قابل پیشبینی نبوده است. موج دستگیری ۱۳ هزار نفر به حلقه دور ملادیچ نیز رسید طوری که او قوانین خانه خود را سختگیرانهتر کرد. تا این زمان، تیم حفاظتی نزدیک به او در کنارش ساکن بودند و گاهی بر روی زمین میخوابیدند. بعد از سوءقصد به جان جندیچ، ملادیچ آپارتمانهای خود را تغییر میداد اما تیم حفاظتی را با خود نمیبرد. او تنها با تلفن با آنها تماس میگرفت و فقط یک نفر از محافظین در هر زمان آدرس او را میدانست.
تعداد این محافظین انگشتشمار بود. مردان و زنانی که هریک چند ماه به او خدمت کردند. به آنها گفته میشد که اگر محل اختفای ملادیچ کشف شود انگشت اتهام به سمت آنها خواهد رفت. به آنها تصاویری قاب شده از فرزندان و نوههایشان میدادند و به آنها یادآوری میکردند که نزدیکان ملادیچ میدانند آنها کجا زندگی کرده و به مدرسه میروند. این بیرحمانهترین و مؤثرترین تهدید قابل تصور بود که مردان عضو حلقه حمایت از ملادیچ آزادانه از آن استفاده میکردند.
زمانی که تهدیدی در حوزه حفاظت از ملادیچ اتفاق میافتاد به شدت جدی گرفته میشد. مردانی که افراد محافظ را تحت نظر داشتند همگی سابقهای غیر قابل انکار از خشونت داشتند و شواهد نشان میدهد که حتی برای جلوگیری از افشای محل اختفای ملادیچ ابایی از ارتکاب قتل نداشتند.
در ۵ اکتبر ۲۰۰۴ جسد گلوله خورده دو سرباز در پستهایشان در پادگانی در توپچیدر، محلهای در بلگراد پیدا شد. بررسی شتاب زده ارتش که پس از آن انجام شد دلالت بر آن داشت که دو سرباز با یکدیگر وارد نزاع شده و یکی از آنها به دیگری شلیک کرده و سپس به دلیل عذاب وجدان خودکشی کرده است.
مطالبه عمومی باعث شد که یک کمیسیون غیر نظامی حقیقت یاب تشکیل شود اما آنها با دیواری از ژنرالهای خشونتطلب روبرو شدند. محل وقوع جنایت توسط ارتش ویران شد. وکیلی که سرپرست کمیسیون بود میگوید که ژنرالی از بخش اطلاعات ارتش به یکی از اعضای کمیسیون نزدیک شد و به او گفت: ” تو دو دختر خوب داری، چرا به دنبال دردسر میگردی؟”
در نهایت کمیسیون به این نتیجه رسید که دو سرباز توسط نفر سومی به قتل رسیدهاند، بدون این که در خصوص این که این نفر سوم کیست اعلام نظری بکنند. والدین قربانیان عقیده دارند که آنها کشته شدند زیرا تصادفاً به شواهدی از پنهان شدن ملادیچ در شبکهای از تونلهای زیرزمینی در زیر پادگانها برخورد کرده بودند.
توپچیدر شهری زیرزمینی است که توسط رژیم تیتو در درون تپهای در مرکز بلگراد ایجاد شد. ملادیچ در زمان بمبارانهای ناتو در سال ۱۹۹۹ در این محل پناه گرفته بود. بعد از بحران بوسنی، بخشی از این مجموعه به مرکز فرماندهی واحد پرسنلی سی ام تبدیل شد تا سال ۲۰۰۲ که به صورت رسمی تخلیه گردید. بعضی بازرسان عقیده دارند این محل تا مدتها بعد از این تاریخ همچنان به صورت غیررسمی مورد استفاده قرار میگرفته است.
در میانه سال ۲۰۰۵، ملادیچ به خیابان یوری گاگارین برگشته بود و با نگرانی به زندگی در آپارتمانهای مختلف ادامه میداد. بازرسان بعدها کشف کردند که در سپتامبر همان سال یک پلیس که در حال انجام تحقیقات معمول در خصوص حادثهای در آپارتمان محل سکونت ملادیچ بود، درب خانه او را زده بود. این حادثه سوءظن او را تشدید کرده بود. در دسامبر ۲۰۰۵ او به لیوبا، دهکدهای در نزدیکی شهر سرمسکا میتروویکا در شمال صربستان منتقل شد که یک نفر از شبکه حمایتگران او در آن جا خانهای داشت. این کار اقدامی ناامیدانه برای حفظ تعادل فکری ملادیچ و همینطور محافظین تحت فشار او بود.
دوره سکونت در روستا کوتاه بود، شاید به این خاطر که لیوبا کوچکتر از آن بود که ملادیچ بتواند مدت زیادی در آن مخفی بماند. آن هم زمانی که دیوارها او را هر روز تنگتر در بر میگرفتند. در آن ماه جوگو به همراه هشت نفر از ژنرالهای در ارتباط با او دستگیر شدند. ناگهان ملادیچ از ترس آنکه آن ها برای آزادی خود واردد معامله شوند خود را از دایره حفاظت آن ها خارج کرد. در تاریکی شب ۴ فوریه ۲۰۰۶ او در دامنه های بلگراد ظاهر شد و به آپارتمان برادرخوانده خود، کرستو جگدیچ رفت. بعد از فشردن زنگ او تنها خود را “مردی از بوسنی” معرفی کرد. جگدیچ تصور کرد که برادرش که در شرق بوسنی زندگی میکند پشت در است و در را باز کرد ولی پشت در ملادیچ را دید که کولهای بر پشت و ساکی در دست داشت. درون ساک همراهان همیشگی او یک مسلسل هکلر و کوچ و دو کلت قرار داشت.
ملادیچ به وضوح عصبی بود و از زمانی که جگدیچ بار آخر او را دیده بود بسیار شکستهتر شده بود. با این وجود به محض ورود شروع به دستور دادن کرد. او پسر جگدیچ را پایین فرستاد تا با تاکسیای که او را آورده بود تسویه حساب کند و در این بین صاحبخانه را ضمناً تهدید کرد که اگر او را لو دهد زندگی فرزندش در خطر خواهد بود.
این بار روحیه تهدیدگر ملادیچ نتیجه عکس داد. همسر جگدیچ بسیار خشمگین شد و به شوهرش گفت که حاضر نیست به کسی که این گونه تهدیدآمیز صحبت میکند در خانه خود پناه دهد. جگدیچ به ملادیچ پیشنهاد داد با ماشین خود او را به خانه یکی دیگر از برادرانش، میروسلاو که در روستای مالا موشتانیکا در سی کیلومتری بلگراد زندگی میکرد ببرد.
مالا موشتانیکا محلی دلپذیر در کنار رودخانه ساواست که خانههای آن در محدودهای به وسعت چند کیلومتر مربعی در بین درختان گسترده شده است. خانه نیمه کاره میروسلاو جگدیچ سه طبقه است و پوششی از آجرهای سرخ و بالکنهایی بتونی دارد. صاحب آنکه ملیتی مقدونیهای داشت در سال ۲۰۱۱ به آن کشور برگشت تا از بدنامی ارتباط با ملادیچ فرار کند و از آن پس خانه به ویرانهای تبدیل شده است. خواهر خوانده میروسلاو که در نزدیکی این خانه ساکن است سالهاست به دنبال فروش خانه میروسلاو و سپس ترک این روستاست. او ادعا میکند تا قبل از دستگیری اطلاعی از حضور ملادیچ در خانه میروسلاو نداشته است.
او میگوید: “یک روز در آوریل ۲۰۰۶ نیروهای پلیس آمدند و من و شوهرم را بردند، طوری که ما حتی فرصت نکردیم به پسر ۱۵ ساله خود خبر دهیم طوری که او فکر کرده بود ما ناپدید شدهایم.” آن نیروها بخشی از آژانس اطلاعات و امنیت (BIA) بودند که سحرگاه به مالا موشتانیکا هجوم آوردند. ملادیچ که از پنجره چوبی طبقه دوم به پایین نگاه میکرد، احتمالاً در آن زمان به این میاندیشیده که پایان او بالاخره سر رسیده است تا این که متوجه شد مأمورین به اشتباه خانه فرد دیگری را محاصره کردهاند.
یک بازرس غربی که در حمله شرکت داشت میگوید: “حمله سال ۲۰۰۶ کاملاً احمقانه اجرا شد. شاید هم عمدی پشت آن بود تا به ملادیچ هشدار دهند تا فرار کند در ضمن این که میخواستند به کارلا دل پونته (مسئول بررسی جنایات جنگی در یوگسلاوی سابق) نشان دهند که دست از پیگیری برنداشته اند.”
در هر صورت، چه با سوء مدیریت و چه به عمد، ملادیچ فرار کرد. او از در پشتی به سمت جنگل رفت و صبح فردای آن روز بازگشت. چند روز بعد او مالا موشتانیکا را برای همیشه ترک کرد.
با گذشت هر ماه و با تغییر محلهای اختفا، اوضاع برای ملادیچ سختتر میشد. دوستانش در ارتش از سمتهای خود بازنشسته میشدند. جامعه او را فراموش کرده و انزوای روزافزون صربستان به مهمترین دغدغه عموم مردم تبدیل شده بود. ضمن این که جریانهای سیاسی اکنون بر علیه او موضع میگرفتند. معاون سابق جیندیچ، بوریس تادیچ، در ژوئن سال ۲۰۰۴ به ریاست جمهوری رسید. رأی دهندگان به او امیدوار به نزدیکی به اتحادیه اروپا بودند، حتی به بهای تسلیم کردن فراریان صرب به دادگاه بینالمللی در هیگ. در تابستان سال ۲۰۰۸ برای اولین بار در پی انتخابات اصلاحطلبها به پستهای وزارت و ریاست سازمانهای امنیتی دست یافتند.
دادگاه بینالمللی جرائم یوگسلاوی سابق (ICTY) شادمان از تغییرات، امیدوار شد که ملادیچ به زودی دستگیر خواهد شد. ولی خوشبینیها دوامی نداشت. ژنرال اکنون بسیار محتاطتر و کاملاً پنهان شده بود. حتی با وجود تغییرات جدید در سطح مدیریتی، آژانس اطلاعات و امنیت (BIA) همچنان بر روشهای قدیمی خود مانند افزودن فشار بر خانواده ملادیچ اصرار داشت.
در نوامبر ۲۰۰۸ زمانی که شرکت سیستمهای رایانهای متعلق به پسر ملادیچ تلاش کرد که قراردادی هشتصد هزار یورویی با یک شرکت صربستانی ببندد، نیروهای پلیس به منظور ترساندن شرکت صربستانی به کارخانههایش در شهر والیوو حمله کرده و به مدت پنج ساعت آنجا را مورد جستجو قرار دادند. همسر دراکو، بیلجانا، برای حفظ شغل خود در شرکت مخابرات صربستان به عنوان یک کارشناس نرمافزار به مشکل برخورد و محل کارش را از مرکز بلگراد به حومه این شهر تغییر دادند.
هیچ یک از این فشارها نتیجهای نداد و انتظار هم نمیرفت که چنین باشد. هیچ یک از اعضای خانواده حاضر به خیانت به ملادیچ نبودند. مخصوصاً که آن ها حمایتگری داشتند که بسیار از آژانس اطلاعات و امنیت قدرتمندتر بود: سازمان امنیت فدرال روسیه (FSB). در روسیه رهبری شده توسط ولادیمیر پوتین، سازمان جاسوسی که جایگزین محل کار سابق پوتین (KGB) شده بود به دلایل مختلف به حمایت از ملادیچ علاقهمند شد. موضع مسکو این بود که او یک قهرمان نظامی اسلاو است که در خطر شکار شدن توسط کشورهای غربی است. کشورهایی که به دنبال افزایش تأثیرگذاری خود در صربستان بودند. این نگاه که برد طرف مقابل لزوماً باخت ماست، پیروزی غرب در دستگیری ملادیچ را باخت استراتژیک روسیه میدانست. به علاوه، روسها نگران بودند که ملادیچ پشتیبانی روسیه از ریپابلیکا صرپسکا را در اوج پاکسازی نژادی در بوسنی افشا سازد.
کسانی که در آژانس اطلاعات و امنیت صربستان در جستجوی شبکه پشتیبانی از ملادیچ بودند خود را ناگزیر از اقدامات پیچیده جاسوسی و ضد جاسوسی در برابر سازمان امنیت فدرال روسیه یافتند. میودراگ راکیچ، مسئول هدایت عملیات شکار در دوره ریاست جمهوری تادیچ این گونه به یاد میآورد: “هر بار که ماا موفق میشدیم یکی از افراد حلقه حمایت از ملادیچ را متقاعد به همکاری کنیم، آنها به جلسهای طولانی مدت در سفارت روسیه میرفتند و وقتی بیرون میآمدند دیگر تمایلی به صحبت با ما نداشتند.” او احتمال میدهد که روسیه به صورت منظم به خانواده و نزدیکان ملادیچ پول میداده تا اثرات فشارهای اقتصادی اعمال شده بر آنها را کاهش داده و مانع آن شود که آنها محل اختفای ملادیچ را لو دهند.
راکیچ هم حضور واضح سازمان امنیت فدرال روسیه را بالای سرش احساس میکرد. در سال ۲۰۰۸ او و یکی از همکارانش مخفیانه به دادگاه بینالمللی هیگ رفتند تا پرونده ملادیچ را بررسی کنند. آنها از مسیری دورتر به هلند رفتند و در آنجا خودروهای نیروهای امنیتی هلند آنها را مستقیماً به پارکینگ زیرزمین دادگاه بینالمللی منتقل کردند. با این وجود، در بازگشت، یکی از حامیان ملادیچ در نیروهای امنیتی صربستان به ملاقات او آمد و به او هشدار داد که اگر به همکاری با دادگاه بینالمللی ادامه دهد خود و خانوادهاش را در معرض خطر قرار خواهد داد. ملاقات کننده برای آن که میزان جدی بودن تهدیدهای خود را نشان دهد، جزئیات برنامه روزانه پسر راکیچ را از بهصورت دقیق به او گفت.
راکیچ که این تهدید به شدت او را ترسانده بود، با عصبانیت اعلام کرد که او هیچ همکاریای با دادگاه بینالمللی نداشته و هیچ سفری به هیگ نداشته است. ملاقات کننده، بدون هیچ حرفی، تکهای کاغذ برداشت و نمایی از سالن کنفرانس دادگاه بینالمللی هیگ را روی آن کشید. سپس او نام تک تک نفراتی که در آن جلسه حاضر بودند را دقیقاً در جایی که دور میز نشسته بودند نوشت. راکیچ این ملاقات را ترسناکترین لحظات زندگیاش میداند. از آن زمان به بعد، تا زمان مرگش بر اثر سرطان در سال ۲۰۱۴، هر کجا میرفت دو نفر محافظ او را همراهی میکردند.
او شکی نداشت که تنها سازمان امنیت فدرال روسیه توانایی نفوذ در این سطح به دادگاه بینالمللی هیگ را دارد. پس در سال ۲۰۱۰، راکیچ تصمیم به مقابله با رویارویی با روسها گرفت. در کنفرانسی بینالمللی در مسکو، او نیکولای پاتروشف، رئیس سازمان جاسوسی پوتین، رئیس سابق سازمان امنیت فدرال روسیه، و مسئول دفتر شورای امنیت روسیه را در گوشهای غافلگیر کرده و به او گفت: “من احساس میکنم بادهای بسیار سردی از طرف شرق به صورتم میوزد”. فرد روس ادعا کرد که دستور حمایت از ملادیچ از جای بالاتری میآید، که به وضوح به این معنی بود که شخص پوتین در این مورد تصمیم گرفته است. زیرا در کرملین هیچ کس جز پوتین بالاتر از پاتروشف نبود.
پاتروشف این گونه پیشنهاد داد: ” من با روسای خود صحبت میکنم و هرچه در توانم باشد انجام میدهم.” مشخص نیست در کابینه امنیتی پوتین چه گفته شد و چه تصمیماتی گرفته شد اما تغییر کاملاً قابل احساس بود. پشتیبانی روسیه از شبکه ملادیچ قطع شد. حتی مسکو همدست از حمایت از ژنرال برداشت.
زندگی ملادیچ به عنوان یک فراری در خانه روستایی محقری واقع در روستایی در شمال صربستان به نام لازاروو که به یکی از فامیلهای دور او به نام برانیسلاو تعلق داشت پایان یافت. زندگی در تنها یک اتاق به هم ریخته که فقط با یک بخاری برقی گرم میشد باعث شده بود سلامتی او به شدت به مخاطره بیفتد به طوری که برانیسلاو یک روز او را در حالی که به روی زمین افتاده بود و سعی میکرد بدن خود را حرکت دهد پیدا کرد. گویا او سکتهای را پشت سر گذاشته بود اما ملادیچ که همچنان مرگ در تنهایی و خفت را به دستگیر شدن ترجیح میداد حاضر نشد به بیمارستان برود. در این زمان انزوای او به اوج خود رسیده بود. او به همسر یا پسر خود اجازه نمیداد به ملاقاتش بیایند. ولی با وجود تمام این اقدامات پیشگیرانه، همین وابستگی به خانواده بود که در نهایت محل اختفای او را افشا کرد.
در ششم می سال ۲۰۰۸، دراکو دو فرزندش آناستیژا و استفان را برای گذراندن تعطیلات روز سنت جورج که از تعطیلات مهم در صربستان است، به خانه نزدیکانشان در لازاروو برد. مهمانی در خانه یکی دیگر از آشنایان بود ولی خانواده راه خود به خانه برانیسلاو کج کردند و وارد حیاط خانه شدند و در عین تعجب نیروهای پلیسی که آنها را تعقیب میکردند بدون اینکه وارد خانه شوند بعد از توقفی بیست دقیقهای در حیاط آنجا را ترک کردند. تنها بعد از دستگیری ملادیچ بود که مشخص شد آنها در پی چه بودند.
تادیچ میگوید: ” ملادیچ از پشت پنجره آنها را میدید. او حال و روز خوبی نداشت. او نمیتوانست اجازه دهد بچهها به دیدنش بروند ولی آرزو داشت آنها را ببیند. سپس خانواده ملادیچ در دو روز سه بار به لازاروو زنگ زدند. چرا دو بار؟ این کار آنها بود که در نهایت ما را به آن خانه مشکوک کرد.”
در سحرگاه ۲۶ می ۲۰۱۱ افسران لباس شخصی واحد مخصوص جنایات جنگی وزارت کشور وارد روستا شدند تا به خانه برانیسلاو یورش ببرند.
دو نفر از آنها از پلههای خانه برانیسلاو بالا رفتند ولی نتوانستند در را باز کنند چون فردی یا چیزی پشت آن بود. زمانی که آنها توانستند با هل دادن در را باز کنند، با اتاقی نامرتب روبرو شدند. در پشت در پیرمردی با کلاه بیسبال سیاه ایستاده بود.
افسران از او کارت هویتیش را خواستند و پیرمرد اطاعت کرد. نام راتکو ملادیچ بر روی آن نوشته شده بود ولی آن مردان هنوز نمیتوانستند باور کنند زیرا این مرد چروکیده هیچ شباهتی به ژنرال مغروری که آنها انتظارش را میکشیدند نداشت.
آنها پرسیدند: “تو که هستی؟” مرد با لحنی متمردانه جواب داد: “من همان کسی هستم که شما به دنبالش بودید. من راتکو ملادیچ هستم.” این حرف پایانی بود بر چهارده سال فرار.
ملادیچ یک بار به خویشاوندش برانیسلاو گفته بود که به او شلیک کند تا زنده دستگیر نشود. ملادیچ حتی به او تفنگی که باید از آن استفاده میکرد را نشان داده بود. ولی برانیسلاو در صبح روز دستگیری در خانه نبود. هرچند بعداً برانیسلاو به سالیچ گفت که در هر صورت او قادر به چکاندن ماشه اسلحه نبوده است. این طور که معلوم شد خود ملادیچ هم جرئت این کار را نداشت چون کلت هکلر و کوخ او در میان جورابهای کثیف در ته کمد لباسها پیدا شد.
رئیسجمهور تادیچ در حال انجام نرمش صبحگاهی بود که ساشا ووکادینوویچ، رئیس آژانس اطلاعات و امنیت صربستان با او تماس گرفت. ووکادینوویچ در آن زمان در سفری رسمی در واشنگتن به سر میبرد اما دفترش او را در جریان ماجرا قرار داده بود.
ووکادینوویچ گفت: “ما ملادیچ را گرفتیم.” مرد نحیف دستگیر شده در آن زمان در ماشین پلیس در حال انتقال از لازاروو به بلگراد بود. رئیسجمهور بسیار خوشحال شد. دستگیری ملادیچ مهمترین اتفاق در دوران ریاست جمهوری او بود. در مدتی بیشتر از پنج سال او از طرف سایر کشورهای دنیا تحت فشار بود تا ملادیچ را دستگیر کند. اگر فرد دستگیر شده واقعاً ملادیچ بود این لحظهای فراموش نشدنی در سوابق کاری او به شمار میرفت.
تادیچ پرسید که آیا آزمایش دی ان ای روی فرد دستگیر شده انجام شده است. به او گفته شد که مشخص شدن نتایج آزمایشهای تشخیص هویت چند روز طول میکشد. تادیچ پرسید: “شما چه شواهد دیگری دارید؟” او جواب گرفت: “مردانی که او را دستگیر کردهاند اطمینان دارند که خود ملادیچ است و ما عکسهای او را به محض رسیدن به بلگراد میفرستیم.”
کمتر از یک ساعت بعد، تادیچ عکسهای او را دریافت کرد. او به آنها زل زد و بعد فریاد زد: “این راتکو ملادیچه”
سالیچ به دادگاه مخصوص جنایات جنگی در بلگراد فراخوانده شد تا مشتری خود را که مدتها به دنبالش بود ببیند. زمانی که وارد سلول ملادیچ شد، متعجب شد. این وکیل این گونه به یاد میآورد: “رنگ پوست او به آبی متمایل شده بود و دهان و صورتش چروکیده شده بود. اگر در خیابان او را میدیدم امکان نداشت بشناسمش.” تا مرد پیر او را دید ایستاد، بغلش کرد و گریست.
صبح روز بعد راکیچ برای زندانی صبحانه و چند عکس خانوادگی برد. راکیچ به یاد میآورد: “او وحشت زده بود. پرسید که آیا من میخواهم او را بکشم. من گفتم نه. فقط برایت صبحانه آوردهام.” او سعی کرد از لحظات هراسان بودن ملادیچ استفاده کند تا اطلاعاتی در مورد شبکه حمایت از او به دست بیاورد. زندانی با عصبانیت جواب داد: ” شما من را گرفتید. با این آدمها چه کار دارید؟ آنها خود را برای من قربانی کردند. رهایشان کنید.”
تلاش سالیچ برای جلوگیری از انتقال ملادیچ به هیگ به بهانههای پزشکی بینتیجه بود. محاکمه ملادیچ در دادگاه بینالمللی جنایات جنگی یوگسلاوی سابق در هیگ در ژوئن سال ۲۰۱۱ آغاز شد و همچنان ادامه دارد. با این وجود، یک قاضی در بلگراد به ژنرال شکست خورده اجازه داد تا به آخرین آرزویش در خاک بلگراد که دیدار از قبر دخترش آنا بود برسد. دختری جوان و آسیبپذیر که هفت سال قبل خودش را با کلت مورد علاقه پدرش کشته بود.
ملادیچ ۴۵ دقیقه بر سر قبر دخترش ایستاده بود. مراقبینش در حلقهای تنگ در فاصلهای دورتر ایستاده بودند. راکیچ به یاد میآورد: “میتوانستیم لبهایش را ببینیم که حرکت میکرد. او با دخترش صحبت میکرد.”
مترجم: علیرضا حیدری
منبع: گاردین
زمانی که قبل از سفر، برای خداحافظی خدمت مقام معظّم رهبری رفته بود، بعد از فرودگاه به من زنگ زد و گفت: «وقتی رفتم خدمت آقا، آقا فرمودند که سلام من را به اصحاب سیّدالشهداء برسان. نمی دانم منظور حضرت آقا چیه؟ آیا رزمندگانی که در بوسنی می جنگند را اصحاب سیّدالشهداء می دانند یا چیز دیگری است؟» سفر آخر ایشان بود و دیگر برنگشت.
ادامه آرشيویک مدت بود که روغن ماشین کم شده بود. محمود راه افتاد رفت چند شهر دیگر، روغن ماشین گیر آورد. چند حلب برداشت و آورد ملایر. همان در سپاه ملایر که رسید، عموش از راه رسید. محمود را دید. گفت «محمود جان، یک قوطی از این روغن ماشین ها رو به من می دی؟»
ادامه آرشيومصطفی همیشه به شوخی و جدی قبر خالی کنار شهید تاجوک را نشان می داد و می گفت:
“این جا را برای خودم نگه داشتم”
اما شب قبل برادرش شهید حیدری را در خواب دیده بود که می گوید:
“فردا شب برای من مهمان می آید”
انشاالله تا ابد در جهنم بسوزه این بی شرف.