نمیتوان تاریخ کشور بوسنی را نوشت ولی نامی از او به میان نیاورد. او برای تمام مسلمانان وطن پرست بوسنی یک قهرمان است. در زمانی که مسلمانان تحت محاصره بودند و تحریم سلاح آنها را در دفاع از خود ناتوان ساخته بود، چنگیچ از ارتباطات جهانی خود استفاده کرد تا به کمک آنها بیاید.
آنها از ما نه غذا که سلاح می خواستند و شعارشان در همهجا این بود که: نمیخواهیم با شکم سیر به دست دشمن سرهایمان بریده و شکمهایمان دریده و در مقابل چشمان اشکبارمان زنان و کودکانمان قتلعام گردند. به جای غذا به ما سلاح بدهید
روی سنگ در دو محراب کوچکتر راست و چپ که دو حاشیه کوچک نقره ای دارد به دو زبان فارسی و بوسنیایی نوشته شده:
به یاد شهدای ایرانی که جان خود را برای تحقق صلح در کشور بوسنی و هرزگوین نثار کردند.
سلیمان افندی چلیکوویچ در این مراسم ضمن گرامیداشت یاد و خاطراه شهدای جنگ بوسنی و هرزگوین، جمهوری اسلامی ایران را یکی از دوستان واقعی و راستین بوسنی و هرزگوین عنوان کرد که در تمام شرایط به خصوص روزهای سخت و دشوار جنگ در کنار دولت و مردم بوسنی ایستاد.
از کتاب های «لبخند من، انتقام من است» ، «کارت پستالهایی از گور» و «خداحافظ سارایوو» در این مراسم رونمایی خواهد شد.
فراخوان شرکت در پیاده روی مارش میرا تا تاریخ ١٣٩٧/١/٢٧ تمدید شد.
تشکل مردمنهاد رهروان ستارگان هدایت با همکارى کالج فارسی بوسنیایى، به مناسبت بیست و سومین سالگرد نسلکشی سربرنیتسا برگزار میکند:
گردهمآیی بینالمللی فعالان صلح و مقاومت در بوسنی و هرزگوین، همزمان با راهپیمایی مارش میرا
او به ما گفت که او با میلوشویچ توافق کرده تا دو تیم در راستای عادیسازی روابط میان صربستان و کرواسی کار مذاکره کنند. با این حال، لازم بود که ایده اصلی این مذاکرات را پنهان نگه داریم…
البته امروز خیلیها ممکن است بگویند امضای توافقنامه اشتباه بود و باید جنگ ادامه پیدا میکرد. این افراد شرایط آن زمان را مدنظر قرار نمیدهند و از دور به ماجرا نگاه میکنند…
کتاب “نبرد درالوک” خاطرات سردار جعفر جهروتی زاده از 8 سال دفاع مقدس می باشد. بخشی از این کتاب مربوط به عملیات ظفر 5 و حمله به شهر “درالوک” در عمق 200 کیلومتری خاک عراق می باشد.این قسمت کتاب را در 2 بخش در سایت قرار می دهیم. بخش اول مربوط به مراحل قبل از عملیات و بخش دوم مربوط به خود عملیات می باشد.
خواندن این کتاب به علاقه مندان توصیه می شود.
بخش1:
محوری که قرار بود عملیات در آنجا انجام شود “محور قدس” نام داشت.باید بیست و پنج روز پیاده روی می کردیم تا می رسیدیم به این محور…
فاصله هوایی ما تا منطقه قدس 200 کیلومتری بود ولی فاصله زمینی اش دو برابر یا بیشتر بود .چون ما ارتفاعات بلندی را می رفتیم و پایین می آمدیم و پیچ و خم ها و دره ها و گردنه ها ،مسافت زمینی را خیلی بیشتر می کرد. رسول حیدری مسئول محور قدس بود و قرار بود که او بخشی از امکانات و وسایل مورد نیاز را فراهم کند.ارتباط با کردهای عراقی و آماده کردن زمینه برای عملیات و تقویت یگان های عمل کننده نیز بر عهده ی او بود…
این مسیر طولانی را شب و روز راهپیمایی و پیاده روی و با مشکلات و مشقات فراوان طی کردیم و خودمان را به مقر پایگاه قدس رساندیم و شروع کردیم به شناسایی منطقه.از محور قدس تا نزدیکی های شهر “درالوک” عراق که عملیات قرار بود در آنجا انجام شود، با پای پیاده حدود 3 روز راه بود.
رودخانه های زیادی سر راهمان بود و از آن ها باید عبور می کردیم. دشوارترین رودخانه هم، رودخانه ی “زابل کویر” که باید از عرض چهارصد متری آن عبور کردیم و به آن طرف رفتیم…
دشمن دور شهر بیش از چهل پایگاه داشت.فاصله ی بین پایگاه ها هم کمتر از پانصد متر و فاصله پایگاه ها از شهر نزدیک دو کیلو متر بود.
در قرار گاه قدس روی منطقه فراوان بحث کردیم.با رسول حیدری فرمانده محور قدس همه مسایل را بررسی کردیم و دست آخر قرار شد مجدداً حرکت کنیم و برویم و از میدان مین رد بشویم و مسافت بیشتری را شناسایی کنیم…در یکی از شناسایی ها دو نفر از بچه ها در میدان مین به شهادت رسیدند و ما آنها را برداشتیم و پس از شناسایی مجدد برگشتیم و شروع به برنامه ریزی کردیم.
همین رفت و آمدهایی که می گویم برای شناسایی انجام می شد، هر کدام شش تا هفت روز طول می کشید…
برای بار سوم رفتیم شناسایی و معبری را در میدان مین کاملاً باز کردیم.میدان مین برای شب عملیات آماده شد.
شب قبل از عملیات، بچه ها مراسم دعا برگزار کرده بودند…به سمت منطقه عملیاتی حرکت کردیم…
بچه ها به دو دسته تقسیم شدند.من و تعدادی از بچه ها به طرف شهر رفتیم و یک عده ی دیگر هم به طرف پایگاه های اطراف شهر رفتند… وارد شهر که شدیم نیروها را در نقطه ای متوقف کردم و با دو سه نفر دیگر جلو رفتیم تا مسیر را برای حرکت شناسایی کنیم. دیدیم هیچ راهی نیست مگر از پشت خانه های شهر، داخل مسجد جامع که امن ترین جای شهر بود برویم. دیوار به دیوار مسجد هم ساختمان استخبارات (سازمان اطلاعات و امنیت عراق) قرار داشت.آن سوتر از آن هم مقر دو گردان از نیرو های عراقی بود و علاوه بر این کلیسایی هم در شهر بود که عراقی ها در آن مستقر بودند.در قسمت دیگر شهر هم مقر حزب بعث واقع بود. نیرو ها را به دو ذسته تقسیم کردم؛ عده ای با من به طرف مسجد و استخبارات آمدند و عده ای هم به سمت مقر حزب بعث فرستادم.
کل نیروهای من صد و هفتاد نفر بودند_نود نفر ایرانی، هشتاد نفر هم کردهای عراقی_…
زمانی که قبل از سفر، برای خداحافظی خدمت مقام معظّم رهبری رفته بود، بعد از فرودگاه به من زنگ زد و گفت: «وقتی رفتم خدمت آقا، آقا فرمودند که سلام من را به اصحاب سیّدالشهداء برسان. نمی دانم منظور حضرت آقا چیه؟ آیا رزمندگانی که در بوسنی می جنگند را اصحاب سیّدالشهداء می دانند یا چیز دیگری است؟» سفر آخر ایشان بود و دیگر برنگشت.
ادامه آرشيویک مدت بود که روغن ماشین کم شده بود. محمود راه افتاد رفت چند شهر دیگر، روغن ماشین گیر آورد. چند حلب برداشت و آورد ملایر. همان در سپاه ملایر که رسید، عموش از راه رسید. محمود را دید. گفت «محمود جان، یک قوطی از این روغن ماشین ها رو به من می دی؟»
ادامه آرشيومصطفی همیشه به شوخی و جدی قبر خالی کنار شهید تاجوک را نشان می داد و می گفت:
“این جا را برای خودم نگه داشتم”
اما شب قبل برادرش شهید حیدری را در خواب دیده بود که می گوید:
“فردا شب برای من مهمان می آید”
[…] ادامه نبرد درالوک(بخش ۱) […]