نمیتوان تاریخ کشور بوسنی را نوشت ولی نامی از او به میان نیاورد. او برای تمام مسلمانان وطن پرست بوسنی یک قهرمان است. در زمانی که مسلمانان تحت محاصره بودند و تحریم سلاح آنها را در دفاع از خود ناتوان ساخته بود، چنگیچ از ارتباطات جهانی خود استفاده کرد تا به کمک آنها بیاید.
آنها از ما نه غذا که سلاح می خواستند و شعارشان در همهجا این بود که: نمیخواهیم با شکم سیر به دست دشمن سرهایمان بریده و شکمهایمان دریده و در مقابل چشمان اشکبارمان زنان و کودکانمان قتلعام گردند. به جای غذا به ما سلاح بدهید
روی سنگ در دو محراب کوچکتر راست و چپ که دو حاشیه کوچک نقره ای دارد به دو زبان فارسی و بوسنیایی نوشته شده:
به یاد شهدای ایرانی که جان خود را برای تحقق صلح در کشور بوسنی و هرزگوین نثار کردند.
سلیمان افندی چلیکوویچ در این مراسم ضمن گرامیداشت یاد و خاطراه شهدای جنگ بوسنی و هرزگوین، جمهوری اسلامی ایران را یکی از دوستان واقعی و راستین بوسنی و هرزگوین عنوان کرد که در تمام شرایط به خصوص روزهای سخت و دشوار جنگ در کنار دولت و مردم بوسنی ایستاد.
از کتاب های «لبخند من، انتقام من است» ، «کارت پستالهایی از گور» و «خداحافظ سارایوو» در این مراسم رونمایی خواهد شد.
فراخوان شرکت در پیاده روی مارش میرا تا تاریخ ١٣٩٧/١/٢٧ تمدید شد.
تشکل مردمنهاد رهروان ستارگان هدایت با همکارى کالج فارسی بوسنیایى، به مناسبت بیست و سومین سالگرد نسلکشی سربرنیتسا برگزار میکند:
گردهمآیی بینالمللی فعالان صلح و مقاومت در بوسنی و هرزگوین، همزمان با راهپیمایی مارش میرا
او به ما گفت که او با میلوشویچ توافق کرده تا دو تیم در راستای عادیسازی روابط میان صربستان و کرواسی کار مذاکره کنند. با این حال، لازم بود که ایده اصلی این مذاکرات را پنهان نگه داریم…
البته امروز خیلیها ممکن است بگویند امضای توافقنامه اشتباه بود و باید جنگ ادامه پیدا میکرد. این افراد شرایط آن زمان را مدنظر قرار نمیدهند و از دور به ماجرا نگاه میکنند…
(به مناسبت سال نو مسیحی ۱۹۹۴ – ۱۱/۱۰/۷۲)
سال گذشته در چنین روز و شبی بعد از چندین ماه تلاش و چشم انتظاری ضمن عبور از حلقه محاصره شهر سارایوو به کمک یک رزمنده شجاع بوسنیایی بنام نصرت در شبی سرد و تاریک وارد شهر مظلوم و زخمی و تحت محاصره اما زنده، مقاوم و پایدار سارایوو که حدود ۱۰ ماه از محاصره آن میگذشت، شدیم. شهری که ورود و حضور در آن و تماشای حماسههای مقاومت و پایداری مردم بیدفاع و تحت محاصرهاش برای هر یک از ما آرزویی بس بزرگ و توفیقی الهی محسوب میگشت. چرا که با حضور در آن شهر آنچه را که تاکنون میشنیدیم، میدیدیم و لمس میکردیم، گرسنگی و بی آب و برقی چندین ماهه از یکسو، گلولهباران تانکها و توپخانه و خمپارهاندازهای صربها از سوی دیگر و سرمای کشنده زمستان و بی سوختی جبهه سوم دیگری بود که به حماسه مقاومت و پایداری مردم مظلوم و بیدفاع سارایوویی در برابر صربهای تا دندان مسلح و وحشی جلوهای حماسی و باورنکردنی میداد. سارایوو شهری خونین در دل اروپاست که میخواهد شرف و غیرت و همت مسلمانان صدر اسلام را در جنگ خندق بار دیگر به نمایش بگذارد، شهری بسان خونینشهر پر از لالههای پرپر و شقایقهای وحشی بر دامن و رودی به نام بوسنی جاری در پیکر و اینک تحت محاصره دشمن، دشمنی بهمثابه صدام کافر و حتی از او پلیدتر.
شهری در نهایت مظلومیت و مقاومت با مردمی مظلومتر و در نهایت وفاداری به آرمان و سرزمین آبا و اجدادی خود، شهری همرنگ و همدرد با خونینشهر با سرنوشتی بسان هم که در محاصره و در زیر غرش و انفجار گلولههای تانک و خمپاره و توپخانه و تکتیراندازان دشمن از گلدستهها و منارههای زخمی و نیمه ویران شدهاش ندای ملکوتی و همیشه زنده اللهاکبر و بانک سربلندی و عزت بندگی خداوند (لا اله الا الله) سر میدهد؛ ندای وحدانیت و بندگی خدا و دشمنی و نفی خدایان زور و پول و شهوت و فریاد استقامت و پایمردی در برابر نامردمیها و وحشیگریهای مسیحیان صربی و غربی. ندایی که از حلقوم بریده پیران و زنان و دختران و کودکان بوسنیایی در جای جای بوسنی از ویشهگراد تا گوراژده و از فوچا تا سربرنیتسا و از ایلیاش تا سارایوو و از بیهاج تا ماگلای و دوبوی و از توزلا تا موستار برخاسته و اذان بیداری و پایداری و جاودانگی ملتی را سر میدهد که ریشه در خون دارد و حیات خود را در شهادت میبیند و سربلندی را در ایستادگی و مقاومت، آنگونه که خانه و خیابان، دشتها و کوهها و درختان آن دیار نیز این خصلت را از صاحب واقعی خود به زیبایی تمام به ارث و میراث بردهاند، به زیبایی سرخی سفال بام خانهها و سرسبزی همیشگی دشتها و درختان سرو و کوههای سر به فلک کشیده و سرسخت یاهورینا، ایگمن و رودهای همیشه جاری بوسنا، درینا و نِرِتوا و ساوا که در جای جای این سرزمین و مملکت نقش بسته و به چشم می خورد.
و سارایوو با مدافعان تنها و مظلومش و خیابانهای گلوله خورده و گلگونش و خانههای ویران شده و محصورش و مردم گرسنه و مظلومش و درختان قطع شده و مجروحش و مأذنه ها و منارههای سربلند و مغرورش و مساجد پابرجا و نمازگزاران سلاح بر دوشش و در یک کلام سارایوو با تمام وجودش سندی گویا و جامع این مدعا و تابلوی نمایش هر لحظه این ماجراست.
آن شب در سارایوو ما شاهد شهر و مردمی بودیم که با حلقوم بریده نفس میکشیدند و بر روی پاهای قطع شده ایستاده بودند و با شکمی گرسنه و پیکری یخ زده و با دستانی خالی اما مصمم و امیدوار در برابر دشمن، زندگی و دفاع میکردند.
شهر و مردمی که با نقشه و سلاحهای جنگی غربیان وحشی (به جرم مسلمان بودن) به محاصره و خاک و خون کشیده شده بودند. شهری که بار سنگین ۸۰۰ هزار گلوله توپ و تانک و خمپاره دشمن را بر دوش داشت و مردمی که هر کدام سهم ۵۰ کیلوگرمی از تیرها و ترکشهای آن را بر پیکر داشتند، با خیابانها و کوچههایی که میشد با آن حجم آهن پرتاب شده ۱۵۰ کیلومتر از آن را فرشی از آهن نمود.
شهری که پارکها و میادین ورزشی و حیاط منازل و آپارتمانهایش تبدیل به گورستان و مزار شهدایشان گشته بود، شهری که در دل آتش و انفجار و گلوله و خون و ویرانی تصویر سرسبز استقلال و سربلندی را ترسیم و تفهیم مینمود.
شهری که در نهایت تنهایی و بیچارگی و ناامیدی چراغهای امیدواری و زندگی و حیات جاوید را در خانههای سرد و تاریک خود روشن مینمود و سفره ایثار و کرامت و مهربانی را در زیر پای میهمانان تازهوارد و همدردش پهن میکرد و این در حالی بود که در هر روز به هر نفر از ساکنینش به زحمت و سختی و میتوانست یک کیلو نان خالی بدهد و مدافعانش نه برای دفاع در برابر سرما لباس و نه در برابر دشمنان تا دندان مسلح و وحشیاش سلاح و حتی فشنگ داشتند.
شهری که رئیسجمهور و وکیل و وزیر و فرماندهان نظامی و شهردار و مهندس و استاد و دانشجو و روحانی و رفتگر و غنی و فقیرش زیر یک سقف و در مرکز شهر و تحت محاصره دشمن زندگی میکردند و به سر میبردند و سهم هر کدام از آنان از تیر و ترکش و گلوله و آتش و گرسنگی و سرما یکسان و یک اندازه بود. همه به یک اندازه سهم داشتند و به یک اندازه میخوردند. خواب و بیداریشان هم با هم بود و حتی مرگ وزندگیشان آنجا در سارایوو کسی از سر بازی فرار نمیکرد و برای کسی معافی سربازی جعل نمیکردند و به رشوه نمیفروختند بلکه حتی آنانی که عذری برای جنگ نرفتن داشتند به نشانه همدردی و همراهی در شهر مانده بودند و مجروحیتش نیز برای ادامه درمان شهر را ترک نمیکردند مگر برای تهیه عصا یا دست و پای مصنوعی که با آن بتوانند دوباره به جبههها بروند و ماشه تفنگ را بچکانند.
استاد دانشگاهش هنوز در زیر آتش درس میداد و دانشجویانش در بیمارستانها و اورژانسهای جنگی درس پس میدادند.
مساجدش با اینکه گلوله خورده بود و جای جای گنبد و مناره و در و پنجرهاش آماج تیر و ترکش گشته بود ولی در آن شبانهروز به روی مردم و نمازگزاران سلاح بر دوش و وفادارش باز بود. نمازجمعه شان حتی در روزهای حمله و آتشبازی دشمن ترک و تعطیل نمیگشت، همه خطبههای بوی شرف و غیرت میداد و کلام خطیبش جهاد و شهادت بود و از مأذنه های آن آیات استقامت پخش میشد.
در این شهر خطبا در زمان جنگ فقط حرف از جهاد و استقامت میزدند نه صلح و بازسازی! چرا که خوب فهمیدهاند و میدانند با دشمنانشان فقط با حرف زور میشود وارده مذاکره و صحبت شد و با اتمام غیرتمندانه و کامل جنگ شروع زمان بازسازی است نه اتمام جنگ به بهانه بازسازی و سازندگی.
علما در آنجا احادیث و آیات صلح را فقط برای رفع تهمت و یا رفع اختلاف در درونشان میخواندند نه برای همنشینی مسالمتآمیز با دشمنانشان.
در این شهر با وجود شدت سرما و گرسنگی کسی بیشتر از سهمش نمیطلبید و احتکار از زنای با مادر برایشان زشتتر بود و هر کس اعانه و کمکی بیش از نیاز روزانهاش به دست میآورد بین همسایگان و میهمانانش (آوارگان) تقسیم مینمود و در این میان غریبهها (خارجیها) از حق تقدم و اولویت برخوردار بودند و عزیزترش میداشتند، آنها حتی در این وضعیت مهماننوازی صدیق و دلسوز بودند آنگونه که ۱۳۰ هزار آواره گوراژده ای، فوچایی و ویشه گرادی و… در وضعی کاملاً مشابه با ساکنین سارایوویی بدون هیچگونه دوگانگی و یا احساس غربتی در این شهر به سر میبردند بهطوریکه تمایز و تشخیص بین آنها تا زمانی خودشان نمیگفتند اهل کجایند، ناممکن بود.
در سارایوو با شروع جنگ، مغزهای متفکر و متخصص به خارج فرار نکردند و به دامن دشمنانشان پناه نبردند و به ملتشان پشت نکرده و یا فخر نمیفروشند! در این شهر بر خلاف خیلی جاهای دیگر که تخصص با تعهد و غیرت رابطهای بس معکوس دارد! رابطهای بسیار نزدیک و مستقیم دارد. آنها در شهر و در کنار مردم در زیر شدیدترین حملات نظامی و تنگناهای اقتصادی ماندهاند تا خمس و زکات دانش و تخصصشان را به مردم و سرزمین مستمند و محتاج خود پس بدهند.
«محمد ژورو» مسلمان و نابغه تسلیحاتی اروپا و دیگر یاران مسلمانش در سارایوو، در زیر آتش دشمن به دنبال گلولههای توپ و خمپاره عمل نکرده صربها میگردند تا با مواد منفجره آن و آهن ریل تراموای از کار افتاده شهر برای مدافعان سارایوو گلوله خمپاره و نارنجک بسازند.
او در این شهر تنها نیست، همکلاسیهای دوران دبیرستان و دانشگاهش نیز در کنار او و مردم شهر هستند. آنها در حالی که برای خود و خانوادهشان آب برای خوردن و آتش برای گرم کردن ندارند خود را به آب و آتش میزنند تا با تراوشها و مایههای فکری و گرمی آتش عشق خالصانه خود به سرزمین و مردم خوبشان خنجری، گلولهای و یا فشنگی برای رزمندگان مسلمان بوسنیایی و مدافعان سارایوو بسازند. آنها در شهر ماندهاند تا آزادسازی مناطق اشغالی و نهایتاً شکسته شدن محاصره سارایوو به دست رزمندگان بوسنیایی را با سلاحهای دستساز خود تماشا کنند و جشن بگیرند، همانگونه که مردم شهر در زمان صلح برای آنها جشن فارغالتحصیلی میگرفتند بر روی مدارک تحصیلی «محمد ژورو» و یارانش که در روی دیوارهای اتاق کارشان قرار داشت به جای مهر دانشگاه آکسفورد انگلیس و هاروارد آمریکا و… لکههای خون همرزمان و پارگی ترکشهای توپ و تانک صربها نقش بسته بود و این نشان از گذراندن عالیترین دورههای تخصص و تعهد و تدین آنان در دانشگاه جنگ و امتحان الهی بود. (ساخت خمپاره از ریل تراموای شهری و باروت گلوله حمل نکرده دشمن با شکمی گرسنه و لبانی تشنه و بدنهایی مجروح و قلبهایی شکسته آن هم یکه و تنها در تحت شدیدترین محاصره)
مردم سارایوو، گوراژده، سربرنیتسا، فوچا و بیهاج به همراه سایر مسلمانان تحت محاصره بوسنی، قسم یاد کردهاند که اگر قرار است بمیرند همه با هم بمیرند و اگر قرار است زنده و مستقل و آزاد باشند، آن هم دست به دست هم و با همت هم.
در سارایوو و بوسنی همهجا و همهکس حرف از «همه با هم» میزنند و کسی گلیم منیت و فردیت در زیر پای خود و اقوامش پهن نکرده و نمیگذارند که پهن کند، سرنوشت همه با جنگ گره خورده و یکی شده است. در سارایوو کاری کردهاند که اگر کسی هم خواست به دنبال سرنوشت خود باشد، اجباراً به دنبال جنگ و تعیین سرنوشت آن میرود، نه به دنبال منافع فردی و مطامع شخصی!
آنها پایههای سازندگی را نیز در میدان جنگ و تداوم آن پی میریختند، نه سرنوشت جنگ را با خط مشی و دلنگرانی بازسازی دنبال میکردند و نه خدای نکرده آن را فدای این یکی میکنند، چرا که سرنوشت آنها و تمام مردمشان با سرنوشت جنگ عجین و یکی شده بود، آنگونه که رهایی را در جنگ، آزادی را در جنگ و حتی آسایش و امنیت و سازندگی و باروری را نیز با جنگ و در دل کوران حوادث ناگوار و دلخراش آن جستجو میکردند، میگویید نه بروید و جمعیت ۴۰۰ هزار نفری سارایوو تحت محاصره و زیر آتش توپ و تانک هر روزه آنان را در حالی که با گرسنگی و سرما و مرگ جانفرسای تدریجی دست و پنجه نرم میکنند و حاضر به ترک شهر نیستند را ببینید آن وقت به قضاوت بنشینید.
امروز کودکان سارایووی دیگر به جای سنگ و چوب و… با پوکههای فشنگ و مرمی گلولههای تکتیراندازان صرب بازی میکنند، سوت شروع بازیشان صفیر و سوت گلولههای خونخوار توپ و خمپاره دشمن است و اتمام آن شهادت و یا جراحت یکی از همبازیهایشان.
اطفال سارایوویی با کوبیدن بر روی قوطیهای خالی شیر خشک، طبل رسوایی مدعیان حقوق بشر و تمدن بهاصطلاح پیشرفته غربی را با خندههای صبورانه و معصومانه و نگاههای مظلومانه خود سر میدهند.
در سارایوو نوجوانان هر روز با انفجار هر گلوله درس استقامت میخوانند و بازی جنگ میکنند، دختران سرود پیروزی سر میدهند و جوانان رقص مرگ و پایکوبی حمله و رزم به پا میدارند.
مجروحین فریاد مظلومیت ملت و نامردمیهای دشمن را سر میدهند و اسراء بر بیانیه حقوق بشر در حالی که گریانند تف میاندازند.
پیرمردان اوراق تاریخ را ورق میزنند و فصلهای اقتدار و عزت دینی خود را با حسرت و آه مرور میکنند و میخوانند و پیرزنان نیز هماهنگ با آه پیرمردان با چشمانی اشکبار بر خاکستر و آتش رو به خاموشی امید به نجات و یاری دیگران، مأیوسانه میدمند.
علماء از زبان رسولالله (ص) (مَن اَصبَحَ وَ لَم یَهتَمَّ بِاُمورِ المُسلِمینَ) کتاب «اهتمام» برای سایر بلاد مسلمین نشر دادهاند و پیام صلح مسیح را به گوش اروپاییان و غربیان میخوانند و کمر همت به احقاق حق و هویت خود و قرآن محمد (ص) بستهاند.
دراویش که از بهترین و شجاعترین فرماندهان جنگ میباشند به جای خزیدن در کنج عزلت و گفتن یاهو یاهو و زدن بر دف و تنبک، سلاح بر دوش به میدان رزم پا نهادهاند و در مقابل دشمن خدا و دین حق به رجزخوانی و کوفتن طبل و دهل جنگ و سماع و رقص عاشقانه حقجویی و حقطلبی پرداختهاند و ذکر اللهاکبر را در غوغای حملههای شبانه خود سر میدهند و زوایا و تکایا و مساجد خود را به محل آمادگی برای رزم و اعزام به جنگ و نهایتاً وصول به حق مبدل نمودهاند و این همه درس است که از ذکر «لا اله الا هو» گرفتهاند و بس.
در این شهر مردم از دشمن گلوله و تیر، از طبیعت خشونت و بی مهری (سرما) و از نیروهای حافظ صلح سازمان ملل خنجر نامردی و پست فطرتی در همدستی آنان با دشمن و چپاول و قاچاق مواد غذایی و سایر کمکهای انسان دوستانه که به دست یک مشت دزد سر گردنه سازمان ملل سپرده شده است را میخورند. دفاعی مظلومانه در مقابل یورشی وحشیانه و با شرایطی ناجوانمردانه و تحمیل شده در سه جبهه و ناحیه: طبیعت، دشمن و حامیان حقوق بشر! با دستانی خالی و یکه و تنها.
با این همه برای مردم مظلوم و صبور بوسنی و سارایوو گرسنگی و سرمای طبیعت و خشونت و بیرحمی دشمن و نامردیهای غربیهای منادی حقوق بشر! شاید قابل تحمل باشد ولی بی همتی و تا حدودی بی غیرتی کشورها و مجامع بینالمللی اسلامی غیرقابل تحمل و حتی غیرقابل توجیه است چرا که آنها دقیقاً روح اسلام و قرآن را در یاری رساندن به دیگران و دفاع از مظلومین را درک کردهاند و توقع این همه بیتفاوتی و نظارهگری را نه تنها نداشته بلکه باور نیز ندارند.
آنها از ما نه غذا که سلاح می خواستند و شعارشان در همهجا این بود که: «نمیخواهیم با شکم سیر به دست دشمن سرهایمان بریده و شکمهایمان دریده و در مقابل چشمان اشکبارمان زنان و کودکانمان قتلعام گردند. به جای غذا به ما سلاح بدهید تا با همین شکمهای گرسنه، دشمنان قسم خورده دینیمان را به خاک منزلت بنشانیم و با گرفتن انتقام شهیدانمان و حفظ هویت مسلمانی و دینی سرزمین و ملت اسلامی بوسنی بار دیگر پرچم اقتدار و سربلندی اسلام و قرآن را در قلب اروپای کفر آلود به اهتزاز درآورده و بانک لا اله الا الله و محمد رسولالله (ص) را از این سرزمین اسلامی به سراسر اروپا طنینانداز نماییم.»
امروز بوسنی ناموس همه مسلمانهاست و سارایوو فرزند آن. این بوسنی نیست که مورد حمله و تجاوز قرار گرفته این بلاد مسلمین است که مورد طمع و حمله غرب و اروپای مسیحی قرار گرفته و بوسنی دروازه شروع و آغاز این حمله گسترده و همهجانبه غرب علیه اسلام و بلاد مسلمین است.
امروز این سارایوو نیست که تحت محاصره قرار گرفته، بلکه غیرت و شرف همه مسلمانها در قلب اروپاست که به محاصره بیگانگان و نامحرمان درآمده است و این یک جنگ قومی نیست، یک جنگ دینی است. جنگ صلیبی دیگری است که ریشه در کینهها و حقارتها و عقدههای تاریخی و دینی صربهای مسیحی و غرب زخمی و سیلی خورده از اسلام دارد.
امروز بوسنی دروازه اسلام به اروپاست و دروازه اروپا به اسلام و در یک کلام پایگاه نشر و گسترش اسلام و قرآن در غرب اروپا.
دیروز غرب با جنگ عراق علیه ایران قصد نابودی اسلام ناب محمدی در منطقه را داشت و امروز نیز با نسلکشی و جنگ وحشیانه خود در بوسنی به دنبال کسب این موفقیت رسیدن به این مقصد در جلوگیری از نفوذ و گسترش اسلام از آن ناحیه به اروپا و غرب است.
امروز شکست ما شکست شما و پیروزی ما پیروزی اسلام است. این یک شعار و یا یک تقاضای عاجزانه برای کمک و نجات نیست، بلکه یک حقیقت و واقعیت تاریخی و جغرافیایی در گذشته و حال است که ارتباط مستقیم با سرنوشت همه مسلمانان و کشورهای اسلامی دارد.
امروز حمله به بوسنی حمله به اسلام است و سقوط سارایوو آغازگر دوباره جنگهای صلیبی غرب علیه اسلام و بلاد مسلمین است و ما اگر چه در این میانه و میدان تنهاییم ولی ملتی متحد و با هم هستیم که سعی در حفظ هویت دینی و دفاع از سرزمین و ناموس الهی و انسانی خود داریم و تا آخرین نفر و آخرین قطره خونمان بر عهد و پیمان خود با خدای خود وفادار و ثابت و استواریم. به استواری کوههایمان و وفای آبا و اجدادمان به اسلام در طول تاریخ گذشتهمان.
خلاصه و جان کلام اینکه امروز در بوسنی و سارایوو همه با هماند و در کنار هم و پشتیبان یکدیگر، ولی یکه و تنها آن هم در برابر دنیایی از آتش ظلم و گلوله کینه و دشنه انتقام و خنجر خیانت. دوست و دشمن در مسیر و جهت نسلکشی و براندازی حکومت و مردمی مظلوم و تنها اما مقاوم و سبلند و در آنسوی این جبهه و حلقه نمایش (محاصره و نابودی سارایوو و مردم و مدافعانش)، جهان غرب یا بی غیرتی و بیتفاوتی متکبرانه؛ اروپاییان با ژستی صلحجویانه و مواضعی خائنانه، جهان اسلام با بیعرضگیهای ذلیلانه و توجیهات بزدلانه و بچهگانه همراه با حملات و قتلعامهای ناجوانمردانه و وحشیانه صربهای جانی و دیوانه همگی نظارهگر این تراژدی ننگین و شرمآور تاریخ بشریتاند.
ولی آنچه پس از پایان این نمایش بر ذهنها و گنجینه تاریخ و بشریت باقی میماند یقیناً به حکم سنت الهی و تجربه گذشته تاریخ چیزی جز پیروزی و افتخار و سربلندی و جاودانگی یک ملت و یک کشور مظلوم و ستم کشیده از یک سو و شکست و ننگ و ذلت ابدی برای جهان مسیحیت و غرب و اروپای به ظاهر متمدن و مردم آن نبوده و نخواهد بود، چرا که…
بوسنی با مردمش و سارایوو با مدافعانش اینک اقتدا به خمینی و بسیجیانش نموده است و سنت و اراده الهی در طول تاریخ بر این بوده و هست که مستضعفین وارثین بهحق زمین گردند.
«وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ»
والسلام
۱۴/۱۰/۷۲ برابر با ۴ ژانویه ۱۹۹۴ میلادی- تهران، احمد حمزه ای
زمانی که قبل از سفر، برای خداحافظی خدمت مقام معظّم رهبری رفته بود، بعد از فرودگاه به من زنگ زد و گفت: «وقتی رفتم خدمت آقا، آقا فرمودند که سلام من را به اصحاب سیّدالشهداء برسان. نمی دانم منظور حضرت آقا چیه؟ آیا رزمندگانی که در بوسنی می جنگند را اصحاب سیّدالشهداء می دانند یا چیز دیگری است؟» سفر آخر ایشان بود و دیگر برنگشت.
ادامه آرشيویک مدت بود که روغن ماشین کم شده بود. محمود راه افتاد رفت چند شهر دیگر، روغن ماشین گیر آورد. چند حلب برداشت و آورد ملایر. همان در سپاه ملایر که رسید، عموش از راه رسید. محمود را دید. گفت «محمود جان، یک قوطی از این روغن ماشین ها رو به من می دی؟»
ادامه آرشيومصطفی همیشه به شوخی و جدی قبر خالی کنار شهید تاجوک را نشان می داد و می گفت:
“این جا را برای خودم نگه داشتم”
اما شب قبل برادرش شهید حیدری را در خواب دیده بود که می گوید:
“فردا شب برای من مهمان می آید”