کتاب “پنجاه سال عبادت” دربرگیرنده بخشهایی از نوشتههای عارفانه، ادبی، عاشقانه و اخلاقی شهدا در وصیتنامه آنهاست.
توسل این شهدا به حضرت زهرا (س) باعث شده تا وصیت این بانوی بزرگوار برای زینت بخشی به کتاب در مقدمه بیاید. پس از آن سه وصیتنامه از شهدای حزب الله لبنان، نظیر “سید هادی نصرالله” و ۴۷ وصیتنامه شهدای ایران مانند”دکتر مصطفی چمران”، “محمد جهان آرا” و “حجتالاسلام مصطفی ردانیپور” گنجانده شدهاست.
درباره علت انتخاب “پنجاه سال عبادت” برای عنوان این کتاب آورده شده:
(این نام برگرفته از سخن امام خمینی (ره) درباره وصیتنامه شهداست که فرمودند: “این وصیتنامههایی که این عزیزان مینویسند، مطالعه کنید. ۵۰ سال عبادت کردید، خدا قبول کند، یک روز هم یکی از این وصیتنامه ها را بگیرید و مطالعه کنید و تفکر کنید.”
اگر قرار بود به سراغ سرداران و بزرگان جنگ برویم بی شک بیشتر از این تعداد وصیت نامه جمع می شد.اما یکی از اهداف ما مطرح نمودن شهدایی بود که شاید کمتر از آنها یاد می شود.)
Pdf این کتاب که از سوی موسسه فرهنگی شهید ابراهیم هادی منتشر شده با اجازه ی مؤسسه در سایت قرار داده شده است.
“بچه ملایر بود. وقتی جنگ شروع شد به سوی جبهه شتافت. لحظه ای آرامش و سکوت نداشت.در راه اسلام از هیچ کوششی دریغ نکرد. بارها مجروح شد اما دست از تلاش بر نداشت. دفاع مقدس به پایان رسید اما نبرد بین اسلام و کفر همچنان ادامه داشت.
سال ۷۱ مسلمانان منطقه ی بوسنی و هرزگووین به استقلال این منطقه رأی دادند. در قلب اروپا کشوری اسلامی تشکیل شد.
دشمنان نتوانستند ایجاد کشور اسلامی را در قلب اروپا تحمل کنند.کشتار مسلمانان توسط جلادان صرب در مقابل چشم جهانیان ادامه یافت.
حاج رسول حیدری این بار به یاری آنان شتافت. او در قلب مردم مسلمان بوسنی راه یافته بود. مردم بسیار به او علاقه داشتند.
در روز عید غدیر با مادرش تماس گرفت و خداحافظی کرد. روز بعد در حالی که از جاده های جنوبی منطقه بوسنی عبور می کردند به همراه یکی از رزمندگان مسلمان بوسنیایی در کمین صرب ها گرفتار شده و به شهادت رسیدند.”
زمانی که قبل از سفر، برای خداحافظی خدمت مقام معظّم رهبری رفته بود، بعد از فرودگاه به من زنگ زد و گفت: «وقتی رفتم خدمت آقا، آقا فرمودند که سلام من را به اصحاب سیّدالشهداء برسان. نمی دانم منظور حضرت آقا چیه؟ آیا رزمندگانی که در بوسنی می جنگند را اصحاب سیّدالشهداء می دانند یا چیز دیگری است؟» سفر آخر ایشان بود و دیگر برنگشت.
ادامه آرشيویک مدت بود که روغن ماشین کم شده بود. محمود راه افتاد رفت چند شهر دیگر، روغن ماشین گیر آورد. چند حلب برداشت و آورد ملایر. همان در سپاه ملایر که رسید، عموش از راه رسید. محمود را دید. گفت «محمود جان، یک قوطی از این روغن ماشین ها رو به من می دی؟»
ادامه آرشيومصطفی همیشه به شوخی و جدی قبر خالی کنار شهید تاجوک را نشان می داد و می گفت:
“این جا را برای خودم نگه داشتم”
اما شب قبل برادرش شهید حیدری را در خواب دیده بود که می گوید:
“فردا شب برای من مهمان می آید”
[…] فایل کتاب را برای دانلو قرار میدهیم. گفتنی است سایت شهید رسول این فایل را با اجازه ناشر روی سایت خویش قرار داده بود […]
[…] فایل کتاب را برای دانلو قرار میدهیم. گفتنی است سایت شهید رسول این فایل را با اجازه ناشر روی سایت خویش قرار داده بود […]